سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

[ و اشعث پسر قیس را که فرزندش مرده بود چنین تعزیت فرمود : ] اشعث اگر بر پسرت اندوهگینى ، سزاوارى به خاطر پیوندى که با او دارى ، و اگر شکیبا باشى هر مصیبت را نزد خدا پاداشى است . اشعث اگر شکیبایى پیش گیرى حکم خدا بر تو رفته است و مزد دارى ، و اگر بى تابى کنى تقدیر الهى بر تو جارى است و گناهکارى . پسرت تو را شاد مى‏داشت و براى تو بلا بود و آزمایش ، و تو را اندوهگین ساخت و آن پاداش است و آمرزش . [نهج البلاغه]

  .:: پارسی بلاگ ::.   .:: ایمیل شیدا ::. .:: خانه شیدائی ::.

 RSS 

شناسنامه
 

کل بازدید : 167170
بازدید امروز : 25


........... درباره خودم ...........
دی 89 - .::شیدائی::.
مدیر وبلاگ : خ.ع.ز(شیدا)[77]
نویسندگان وبلاگ :
ندای سبز
ندای سبز (@)[33]


-- نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد، نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت، ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد، گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و آن یک ریز و پی در پی ، دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد ، بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را. --


..
......... لوگوی خودم ...........
دی 89 - .::شیدائی::.


........ موضوعات وبلاگ ........

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.
......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........







............. اشتراک.............
 
..
..........آوای آشنا 1............

 
...........آوای آشنا 2............

............. بایگانی.............
آنچه گذشت...
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
دی 90
آذر 90
مرداد 90
دی 89
مهر 89
اردیبهشت 89
مهر 88
اسفند 87
آبان 87
تیر 91
شهریور 91
آبان 91

........... طراح قالب...........
شیدائی
 

www.Sheida.parsiblog.com
FOAF/SHEIDA
 

 
  • جنگ نرم-1

  • نویسنده : ندای سبز:: 89/10/24:: 5:11 عصر

    پوتین هایش را هم خریده بود تا به جنگ کفار برود. شب که پدر آمد و فهمید با او صحبتی کرد. با اجازه پدر اعزام شد و رفت پوتین هایش را پس داد و بجایش دفتر و قلم تهیه کرد تا جدّی تر بجنگد...

     


    دست نوشته، داستانک، جنگ نرم، داستان کوتاه

    نظرات شما ()

  • .::هفت پشت عطش::.

  • نویسنده : خ.ع.ز(شیدا):: 89/10/5:: 8:51 صبح
    --

     

    حسین جانم

     

    زنده تر از تو کس نیست ؛ چرا گریه کنیم؟


    مرگمان بادُ مباد آنکه تو را گریه کنیم


     


    هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید


    ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم؟


     


    رفتنت آینه ی آمدنت بود ؛ ببخش


    شب میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم


     


    ما به جسم شهدا گریه نکردیم مگر؟


    میتوانیم به جان شهدا گریه کنیم؟


     


    گوش جان باز به فتوای تو داریم ، بگو


    با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم؟


     


    ای تو با لهجه ی خورشید سراینده ی ما


    ما تو را با چه زبانی به خدا گریه کنیم؟


     


    آسمانا! همه ابریم ، گره خورده به هم


    سر به دامان کدام عقده گشا گریه کنیم؟


     


    باغبانا! ز توُ چشم تو آموخته ایم


    که به جان تشنگی باغچه ها گریه کنیم .


     


    محمد علی بهمنی


    --


    دلنوشته

    نظرات شما ()