سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود : دانش را در بند کنید . عرض کردم : در بند کردن آن چگونه است؟ فرمود : نگارش آن . [عمرو بن العاص]

  .:: پارسی بلاگ ::.   .:: ایمیل شیدا ::. .:: خانه شیدائی ::.

 RSS 

شناسنامه
 

کل بازدید : 169899
بازدید امروز : 22


........... درباره خودم ...........
مرداد 90 - .::شیدائی::.
مدیر وبلاگ : خ.ع.ز(شیدا)[77]
نویسندگان وبلاگ :
ندای سبز
ندای سبز (@)[33]


-- نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد، نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت، ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد، گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و آن یک ریز و پی در پی ، دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد ، بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را. --


..
......... لوگوی خودم ...........
مرداد 90 - .::شیدائی::.


........ موضوعات وبلاگ ........

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.
......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........







............. اشتراک.............
 
..
..........آوای آشنا 1............

 
...........آوای آشنا 2............

............. بایگانی.............
آنچه گذشت...
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
دی 90
آذر 90
مرداد 90
دی 89
مهر 89
اردیبهشت 89
مهر 88
اسفند 87
آبان 87
تیر 91
شهریور 91
آبان 91

........... طراح قالب...........
شیدائی
 

www.Sheida.parsiblog.com
FOAF/SHEIDA
 

 
  • .::میهمان کیستیم!؟::.

  • نویسنده : خ.ع.ز(شیدا):: 90/5/11:: 4:12 عصر




    --

    نزدیک افطار رسیدم خونه..





    نه فرصتی برای تهیه غذا مانده بود؛نه نای تلاش برای آماده کردن

    افطاری داشتم؛جز کمی نان و پنیر که رغبتی برای خوردن برنمی انگیخت!





    چیزی در خانه نیافتم!





     





     





    برای یک لحظه به ذهنم آمد که؛





    اگر میهمان خدایم؛چطور میزبانی میکند!؟؟





     





     





    راستش ته دلم راضی نبودم که میهمانی خدا فقط به معنویات ختم شود!





     





    صدای

    ربّنا در خانه پیچید؛من هم زمزمه کردم.



    در میان صدای بلند

    ربّنا احساس کردم زنگ خانه به گوش میرسد!همسایه ای بود با ظرفی آش.



    دوباره به حال و هوای

    ربّنا برگشتم؛باز هم دق الباب و اینبار یک کاسه شله زرد! و بار سوم غذایی دیگر.





    ربّنا

     





    خدا شرط میزبانی اش را به جا آورد!





     





     





    اما من از خودم بدم آمده بود؛

    چرا!؟



    چون احساس کردم هنوز هم باورم نشده که میهمان کیستم!





     





    (مکتوب)


    --


     


    نظرات شما ()