سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

نه بخدایى که از قدرت او درمانده شبى سیاه به سر بردیم که روزى سپیدى را در پى خواهد داشت ، چنین و چنان نبوده است . [نهج البلاغه]

  .:: پارسی بلاگ ::.   .:: ایمیل شیدا ::. .:: خانه شیدائی ::.

 RSS 

شناسنامه
 

کل بازدید : 167148
بازدید امروز : 3


........... درباره خودم ...........
خ.ع.ز(شیدا) - .::شیدائی::.
مدیر وبلاگ : خ.ع.ز(شیدا)[77]
نویسندگان وبلاگ :
ندای سبز
ندای سبز (@)[33]


-- نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد، نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت، ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد، گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و آن یک ریز و پی در پی ، دم گرم خودش را در گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد ، بدینسان بشکند دائم سکوت مرگبارم را. --


..
......... لوگوی خودم ...........
خ.ع.ز(شیدا) - .::شیدائی::.


........ موضوعات وبلاگ ........

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.
......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........







............. اشتراک.............
 
..
..........آوای آشنا 1............

 
...........آوای آشنا 2............

............. بایگانی.............
آنچه گذشت...
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
دی 90
آذر 90
مرداد 90
دی 89
مهر 89
اردیبهشت 89
مهر 88
اسفند 87
آبان 87
تیر 91
شهریور 91
آبان 91

........... طراح قالب...........
شیدائی
 

www.Sheida.parsiblog.com
FOAF/SHEIDA
 

 
  • .::میهمان کیستیم!؟::.

  • نویسنده : خ.ع.ز(شیدا):: 90/5/11:: 5:0 عصر

    --

    نزدیک افطار رسیدم خونه..



    افطاری داشتم؛جز کمی نان و پنیر که رغبتی برای خوردن برنمی انگیخت!

     

    چیزی در خانه نیافتم!

     

    برای یک لحظه به ذهنم آمد که؛

     

    اگر میهمان خدایم؛چطور میزبانی میکند!؟؟

     

    راستش ته دلم راضی نبودم که میهمانی خدا فقط به معنویات ختم شود!

    صدایربّنادر خانه پیچید؛من هم زمزمه کردم.

    در میان صدای بلند ربّنااحساس کردم زنگ خانه به گوش میرسد!همسایه ای بود با ظرفی آش.

    دوباره به حال و هوایربّنا برگشتم؛باز هم دق الباب و اینبار یک کاسه شله زرد! و بار سوم غذایی دیگر.

    ربّنا که تمام شد به خودم آمدم؛

     

    خدا شرط میزبانی اش را به جا آورد!



     

    اما من از خودم بدم آمده بود؛چرا!؟





     



    (مکتوب)

    --

    چون احساس کردم هنوز هم باورم نشده که میهمان کیستم!


     



     

    نه فرصتی برای تهیه غذا مانده بود؛نه نای تلاش برای آماده کردن


    .::شیدائی::.

    نظرات شما ()

  • .::میهمان کیستیم!؟::.

  • نویسنده : خ.ع.ز(شیدا):: 90/5/11:: 4:12 عصر




    --

    نزدیک افطار رسیدم خونه..





    نه فرصتی برای تهیه غذا مانده بود؛نه نای تلاش برای آماده کردن

    افطاری داشتم؛جز کمی نان و پنیر که رغبتی برای خوردن برنمی انگیخت!





    چیزی در خانه نیافتم!





     





     





    برای یک لحظه به ذهنم آمد که؛





    اگر میهمان خدایم؛چطور میزبانی میکند!؟؟





     





     





    راستش ته دلم راضی نبودم که میهمانی خدا فقط به معنویات ختم شود!





     





    صدای

    ربّنا در خانه پیچید؛من هم زمزمه کردم.



    در میان صدای بلند

    ربّنا احساس کردم زنگ خانه به گوش میرسد!همسایه ای بود با ظرفی آش.



    دوباره به حال و هوای

    ربّنا برگشتم؛باز هم دق الباب و اینبار یک کاسه شله زرد! و بار سوم غذایی دیگر.





    ربّنا

     





    خدا شرط میزبانی اش را به جا آورد!





     





     





    اما من از خودم بدم آمده بود؛

    چرا!؟



    چون احساس کردم هنوز هم باورم نشده که میهمان کیستم!





     





    (مکتوب)


    --


     


    نظرات شما ()

  • .::هفت پشت عطش::.

  • نویسنده : خ.ع.ز(شیدا):: 89/10/5:: 8:51 صبح
    --

     

    حسین جانم

     

    زنده تر از تو کس نیست ؛ چرا گریه کنیم؟


    مرگمان بادُ مباد آنکه تو را گریه کنیم


     


    هفت پشت عطش از نام زلالت لرزید


    ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم؟


     


    رفتنت آینه ی آمدنت بود ؛ ببخش


    شب میلاد تو تلخ است که ما گریه کنیم


     


    ما به جسم شهدا گریه نکردیم مگر؟


    میتوانیم به جان شهدا گریه کنیم؟


     


    گوش جان باز به فتوای تو داریم ، بگو


    با چنین حال بمیریم و یا گریه کنیم؟


     


    ای تو با لهجه ی خورشید سراینده ی ما


    ما تو را با چه زبانی به خدا گریه کنیم؟


     


    آسمانا! همه ابریم ، گره خورده به هم


    سر به دامان کدام عقده گشا گریه کنیم؟


     


    باغبانا! ز توُ چشم تو آموخته ایم


    که به جان تشنگی باغچه ها گریه کنیم .


     


    محمد علی بهمنی


    --


    دلنوشته

    نظرات شما ()

  • تا حالا با دلت سفر کردی !؟

  • نویسنده : خ.ع.ز(شیدا):: 89/2/16:: 1:54 عصر

    --

    سلام رفیق

    تا حالا با دلت سفر کردی ؟!

     

    خب بیا یه بار امتحان کن .. 

    اول صبر کن یه تفال به قرآن بزنیم 1.gif

     

    بسم الله الرحمن الرحیم

    الهی به امید تو

     

     افلم یسیروا فى الأرض فتکون لهم قلوب یعقلون بها....

    آیا در زمین سیر نمی‌کنند تا صاحب دلهایى گردند که بدان تعقل کنند...

    سوره مبارکه حج آیه 46

     

      عجب ، سوره حج !!!!  واسه لبیک آماده ای ؟7.gif

    حالا باید یکی دعوتمون کنه دیگه !!

     اینم دعوتنامه 1.gif... وصیت نامه شهداست !!

     

    بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar20.sub.ir

     از آسمان به زمین صدا مفهومه !!!

    سلام

    یه چند جمله حرف باهات داشتم و یا علی

    دوست من !ما از خاک آمده‌ایم و به خاک بازمی‌گردیم، هرچه هست، دست خداست و هرچه صلاح او است همان است، خداوند در این دنیا بسیار آزمایش خواهد کرد. این نعمتها را برای آزمایش ما قرار داده است مواظب باشیم که از این آزمایشات سربلند بیرون بیائیم. ای دوست من به دنبال شناخت اسلام برو اگر اسلام را شناختی، به آنچه که می‌خواهی می‌رسی، به خدا فکر کن و به فردای قیامت دست از مال دنیا و هواهای نفسانی بردار...

    از انسان های سازشکار و بی تفاوت نباش و بدان برای چه زندگی می کنی و چه هدفی داری و اصلا چه می گویی .ای کاش همه به خود می آمدند . خود را دریابید .
    دوست  من ! من هم زندگی را دوست داشتم ولی نه آنقدر که آلوده اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم . الگوی جاوید یک مومن از بند هوی و هوس رستن است و من این الگو را نیز دوست داشتم .

    دوست من ! به ریسمان الهی اعتصام کن و آن را رها نساز ،هرچه به کلاس بالاتری از ایمان بروی درسهایمان مشکل می‌شود و درس امتحانات مشکل‌تر و شیطان هم تلاشش بیشتر می شود. مبادا پس از چند صباحی تحمل درد و رنج و زحمت در راه خدای بزرگ به دره نیستی سقوط کنیم، قرآن زیاد بخوانید .تقوا تقوا اساس کار است اگر تقوا نباشد اکثر عبادات به خاطر غیر خدا می‌شود، نماز را طوری بخوانید که بدانید با خدا چه می گویید مبادا عباداتمان بندی باشد که ما را از راه سعادت بازدار بدین واسطه که فکر کنیم خیلی آدم خوبی هستیم عبادات ما باید پله‌ای برای صعود ما به درجات و کلاسهای بالاتر باشد.

    ببخش اگه سرتو درد آوردم !

    خوبی بدی دیدی حلال کن ..

      

    بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar20.sub.ir

      

     فقط مونده لباساتو بپوشی،

    ...  چفیه یه سربند و یه پلاک ...

    یادت نره ..

     2523.jpg

    هنوز  نشستی که !

    پاشو دل دل نکن ! یه هوایی به دلت بخوره .. حالت عوض میشه 1.gif

     

    اینم آدرس :

    به نقل از کلوب شهید : http://www.cloob.com/clubname/shahid

     

     

    --


    نظرات شما ()

  • --میخواهم به دیگران یاد بدهم--

  • نویسنده : خ.ع.ز(شیدا):: 87/12/14:: 8:43 عصر


    --
    همگی به صف ایستاده بودند. تا از آنها پرسیده شود .

     نوبت به او رسید. از او پرسیدند : دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟

    گفت : میخواهم به دیگران یاد بدهم.

    پذیرفته شد.

    چشمانش را بست.

     باز کرد. دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ در آمده است.

     با خود گفت : حتما اشتباهی رخ داده . من که این را نخواسته بودم.

    سالها گذشت...                            روزی داغی اره را روی کمر خود حس کرد.

    با خود گفت : و این چنین عمر به پایان رسید و من بهره خود را از زندگی نگرفتم.

    با فریادی غمبار سقوط کرد.

    با صدایی غریب که از روی تنش بلند می شد ، به هوش آمد.

    حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاسی شده بود.
    --

     


    نظرات شما ()

    <      1   2   3   4   5   >>   >